پدر و پسر
پدری با پسر دو سال و نیمه اش ,پس از صرف شام سنگین کریسمس با هم راه میرفتند. حدود یکصدمتری راه رفته بودند که کودک ایستاد و در حالیکه تبسمی بر چهره داشت سرش را بلند کرد و گفت “بابا….” ,پدرش جواب داد “بله”. کودک پس از چند لحظه مکث گفت “اگر بگویی “لطفا” اجازه می دهم که مرا در بغل بگیری و ببری”.
“ناپلئون هیل / کلمنت استون”