عباس برزگر؛ از دستفروشی تا سی میلیون درآمد روزانه
احتمالاً نام عباس برزگر را بارها شنیدهاید. کارآفرین ۳۸ سالهٔ روستایی که خانهٔ خود را تبدیل به یکی از پردرآمدترین جاذبههای گردشگری ایران کرده است. عباس برزگر و دهکدهٔ اقامتی-گردشگریاش در بوانات شاید حتی بیشتر از آنکه داخل ایران شناختهشده باشد، برای گردشگران خارجی که قصد سفر به ایران را دارند معروف باشد! در لابهلای صفحات اینترنتی، کاربرانی که پیشازاین بهعنوان توریست به ایران سفرکردهاند بازدید از اقامتگاه عباس برزگر را در کنار پیشنهاد بازدید از اصفهان و شیراز قرار میدهند! دهکدهای که او در روستای بزم (در بوانات از توابع استان فارس) بناکرده خاطرات بهیادماندنی را برای بسیاری از گردشگران به یادگار میگذارد. عباس برزگر نمونهای از یک کارآفرین موفق است. کارآفرینی که علاوه بر توسعهٔ چشمگیر کسبوکارش، برای سایر همولایتیهای خود هم منبع درآمدی درست کرده است. برای مصاحبه با او تماس گرفتیم و با استقبال متواضعانهٔ او مواجه شدیم. همانطور که با صداقت و افتادگی مثالزدنی روستایی به سؤالات ما جواب میداد حواسش به مهمانانش هم بود. تأکید زیادی داشت که همهٔ جزئیاتی که تعریف میکند را بنویسیم تا همه بدانند یکشبه و آسان به اینجا نرسیده است! به قولمان عمل کردیم و نتیجه، یک مصاحبه طولانی از آب در آمد. مصاحبهای که پر از نکات آموزشی و تجاربی است که در طول ۱۴ سال تلاش و زحمت بهدستآمده و او سخاوتمندانه با روزآفرین به اشتراک میگذارد.
از اقامتگاهی که ساختهاید و فعالیتهای خود بگوئید.
من دو منطقهٔ اقامتی برای گردشگران دارم؛ یکی مزرعهٔ خودم در روستای بزم که مربوط به زندگی روستایی و دامداری و کشت و پرورش محصولات ارگانیک است و خودم در آنجا از مهمانها پذیرایی میکنم. توریستها میتوانند در مدت اقامت خود در این اقامتگاه مراحل کاشت و آبیاری یا دروی همهٔ محصولات تا سرو شدن آنها را از نزدیک ببینند (بسته به زمان هرکدام از این فعالیتها در سال). در این مزرعه که منزل مسکونی بنده نیز در آن قرار دارد، علاوه بر اتاقهای خواب معمولی روستایی، موزهای از عکسها و صنایعدستی مردم روستا هم ساختهشده که گردشگران از آن بازدید میکنند.
منطقهٔ دیگر بین عشایر است. با هماهنگیهایی که انجامشده گردشگران برای بازدید از زندگی عشایر به اقامتگاهی که ساختهایم اعزام میشوند. در آنجا با زندگی روزمره عشایر، لباسهای محلی، غذاها و نحوه پخت نان توسط عشایر و طبیعت زیبایی که عشایر در تابستان در آنجا زندگی میکنند آشنا میشوند. بین ماههای اردیبهشت تا شهریور زمان اعزام به این اقامتگاه است.
هر دوی این اقامتگاهها فرصتی را برای فروش محصولات خوراکی، داروهای گیاهی و صنایعدستی اهالی روستا و عشایر فراهم کرده است که این دو منطقه را به دانشگاه کارآفرینی تبدیل کرده است!
روند شکلگیری و ساخت این اقامتگاهها و درواقع کسبوکار شما چگونه بوده؟
ایده شکلگیری این مزرعه ذرهذره شکل گرفت. از صفر شروع کردیم. تا ۱۶، ۱۵ سال پیش در شهر دستفروشی میکردم. از ترس شهرداری و سد معبر به روستا پناه آوردیم و سوپرمارکت کوچکی راهاندازی کردیم. آن موقع درآمدم روزی ۱۰۰۰ تومان بود! خواست خدا بود که یکشبی باران شدیدی بگیرد، دو مسافر آلمانی که اصلاً قرار نبود در ده ما اقامت کنند، در مسیر به کرمان در بارانگیر میکنند. نیاز به کمک پیدا میکنند، به سراغ من میآیند. من به خانه دعوتشان میکنم، یک غذایی خورده میشود، یک غذای سادهٔ روستایی که خانمم برای خودمان پخته بود؛ دم پخت گوجه! اینها میروند تعریف میکنند و ۵ نفر دیگر میآیند. آن ۵ نفر موقع رفتن ۲۰۰ هزار تومان به من میدهند. ۲۰۰ هزار تومان معادل ۲۰۰ روز درآمد من در آن سوپرمارکت بود! به ذهنم میرسد که میشود از این راه پول درآورد. خلاصه کار همینطور که گسترش پیدا کرد و با پولی که درمیآمد زمینهای اطراف را خریدم و کمکم آن خانهٔ کوچک ۸۰ متری هی بزرگتر شد! بهمرور و در طول این سالها ضمن گسترش دادن اتاقها مزرعه و باغهای میوه و محوطهٔ روباز چایخانه و موزه و … به آن اضافه شد. در حال حاضر آن کسبوکار ۸۰ متری به مساحتی حدود ۲۷ هکتار افزایش پیداکرده.
از تجارب خود بگوئید. از سختیها و ناملایماتی که تحمل کردید و درسهایی که در طول این سالها یاد گرفتید.
ببینید من یک ایرانی هستم که رنج و درد را تبدیل به گنج کردهام. در این ۱۴ سال یاد گرفتیم چگونه از محیط اطراف درست استفاده کنیم. حتی از برگ درختان مزرعهام عرقیجات گیاهی میگیریم و با فروش به توریستهای خارجی به دلار تبدیلش میکنیم.
وقتی اولینبار موقعی که آن پنج نفر توریست از من خواستند که آنها را در دِه بگردانم و اطراف را نشانشان بدهم، فکر میکردم مردمان جوان و خوشظاهر و خانههای نوساز جاذبهٔ توریستیاند و از اینکه خانهٔ عادی روستایی را نشانشان بدهم خجالت میکشیدم و فکر میکردم آبروی کشورم میرود؛ اما مشاهده کردم توریستهای خارجی علاقهٔ زیادی به دیدن خانههای روستایی با تنورهای گِلی و افراد مسن با دستهای چروکیده و گاو و گوسفندهایشان دارند. اینجا بود که فهمیدم زندگی روستایی یکی از بهترین جاذبههاست. چون قبلاً در حافظیه فال میفروختم، میدانستم توریستها آنجا میروند. به فکر افتادم بروم حافظیه و به توریستها بگویم بیایید خانهٔ من کتهٔ گوجه بخورید! بیایید خانهٔ من گاو و گوسفند ببینید! بلد نبودم، بیسواد بودم. بعد فهمیدم این سماجتم اشتباه بود. فهمیدم نمیشود یکهو به یک خارجی بگویی بیا خانهٔ من!
در شیراز به من گفتند الآن در اصفهان یک همایش در جریان است و گردشگران خارجی الآن در اصفهان زیادند. همان موقع به اصفهان رفتم. آنجا هم همه به من بیمحلی کردند. تا اینکه یک پیرمردی که رانندهٔ مینیبوس بود دلش به حالم سوخت. به من گفت برای جذب توریست نمیشود همینطوری پیش آنها بروی و بگویی بیایید خانهٔ من! باید برنامه داشته باشی (بعد فهمیدم به این برنامه میگویند Itinary). آن پیرمرد به من گفت باید بروی سراغ دفاتر آژانسهای مسافرتی، باید آنها را راضی کنی تا بیایند و منطقهات را ببینند و آن را در برنامههایشان بگذارند.
سراغ آژانس مسافرتی که آن پیرمرد معرفی کرده بود رفتم و با مدیر آژانس و همکار ایشان صحبت کردم. اول به من خندیدند. بعد گفتند اگر توریست میخواهی باید با هزینهٔ خود ما را به روستایت ببری تا از منطقه دیدن کنیم. اگر از محل خوشمان آمد آنوقت بازدید از آن را در برنامههای خود میگذاریم.
من آن ۲۰۰ هزارتومانی که معادل ۲۰۰ روز کار کردنم بود را خرج کردم. ۱۰۰ هزار تومان آن را برای این آژانس مسافرتی هزینه کردم، ۵۰ هزار تومان برای یک آژانس در شیراز و ۵۰ هزار تومن دیگر را هم خرج آژانسی در تهران کردم. درواقع تمام داراییام را خرج کردم تا مسافر بیاید و کمکم مسافران آمدند. نزدیک به شش ماه بهصورت رایگان کارکردم، بعد هم از هر توریست، درصد بسیار کمی به من دادند.
دو سال طول کشید تا فهمیدم دستشویی فرنگی چیست! فهمیدم داشتن حمام مناسب چقدر واجب است.
بله زمانی درآمد ناچیزی داشتم الآن تا شبی ۱۰ میلیون و حتی ۳۰ میلیون هم درآمد دارم ولی یکشبه به آن نرسیدم. خیلیها به من خندیدند و بیمحلی کردند. حتی به دلیل اینکه سواد نداشتم در ابتدا به من پروانهٔ گردشگری نمیدادند.
چه شد که این سختیها را تحمل کردید؟ چه شد به اینجا رسیدید؟
دوست دارم مسئولین و مردم بدانند، عباس برزگر یک جوانی بود که نگاهش را عوض کرد و زندگیاش عوض شد. من میرفتم برای مهمانان خارجی بهترین میوهها، بهترین خیار و سیب را میخریدم، اما وقتی میرفتیم خانههای روستاییان تا قالیبافی را نشانشان بدهیم، وقتی در آنجا یک خیار محلی کجوکوله میدیدند با کیف میخوردند و بهبه و چهچه میکردند. من آن موقع نمیفهمیدم. فقط میدیدم توریستها به این خیارهای محلی که ما در دِه به آنها «خیار خودمونی» میگوییم بسیار علاقهمندند؛ همینطور «نان خودمانی»، «پنیر خودمانی» و «ماست خودمانی» ما را هم دوست دارند. بعد بهمرور فهمیدم در دنیا به این محصولات خودمانی «ارگانیک» میگویند و گردشگران خارجی آنها را خیلی دوست دارند. امروز تمام صبحانه و غذایی که برای توریستها آماده میکنیم از محصولات خودمانی یا ارگانیک مزرعه خودمان است.
یک روز دنداندرد داشتم و یک توریست فرانسوی قرص مُسکنی به من داد. بعد از خوردن قرص، پوستهٔ آن را روی زمین انداختم. مهمانهای خارجی جور بدی نگاه کردند. فهمیدم پاکیزگی و تمیز نگهداشتن زمینی که خدا به من داده خیلی مهم است. فهمیدم این کشور، این زمین، این نعمتها امانتی هستند در دستان من. من همهٔ اینها را ذرهذره تجربه کردم و یاد گرفتم.
از چه روشهایی برای تبلیغ و بازاریابی کار خود استفاده کردید؟
یاد گرفتم منی که سایت ندارم، ایمیل ندارم، برای موفقیت و جذب توریستهای بیشتر فقط یک راه دارم؛ جلب رضایت مشتری! یک مسافر راضی برود تا ده مسافر دیگر بیایند، ده مسافر راضی بروند تا ۱۰۰ توریست دیگر بیایند.
چطور ازلحاظ آموزشی و معلومات گردشگری خود را ارتقا دادید؟
در دورهٔ آقای خاتمی میخواستند از من تقدیر کنند. با اینکه سوادی نداشتم ولی به آنها گفتم بهجای اینکه به من سکه بدهید، من را به آلمان بفرستید تا آنجا را از نزدیک ببینم و با دیدن کارهایی که آنجا انجامگرفته با صنعت گردشگری آشنا بشوم و در بازگشت در ایران اجرا بکنم. من برای خوشگذرانی به آلمان نرفتم. رفتم آنجا و متوجه شدم یک توریست چه میخواهد. فهمیدم در اروپا احترام گذاشتن به حقوق دیگران، نظم و انضباط و داشتن برنامه برای مسافر مهم است. دیدم آنها از چیزهایی که داشتند به بهترین نحو استفاده کردند. حمامها و دستشوییها تمیز بود. وقتی برگشتم در همان دو اتاق خودم برای مهمانان خارجی حمام و دستشویی تروتمیزی ساختم. از همان موقع که دو تا اتاق داشتم تا الآن که تنها در مزرعهام ۳۲ اتاق دارم. در آلمان آموختم که گردشگری خیلی راحت است. روستاییانی را مشاهده کردم که حیوانات خانگی داشتند و دامداری میکردند و در مزرعه کار میکردند و در کنار آن چهارتا اتاق درست کرده بودند تا مردم بیایند و زندگی آنها را ببینند. من تا آن موقع میخواستم ادا بیاورم. بعد فهمیدم که توریست میآید تا من عباس برزگر روستایی را ببیند. یاد گرفتم خودم باشم!
الآن بعضیها به من زنگ میزنند و میپرسند: «چطوری مثل تو موفق شویم؟»! به آنها میگویم باید دهاتی شوید! باید عاشق تولید و کشاورزی باشید. باید نگاهتان را عوض کنید. من یاد گرفتم با قشنگی و امید به دنیا نگاه کنم و موفق شدم.
ایدهٔ گسترش کار به مناطق عشایرنشین چگونه شکل گرفت؟
حدود ۱۲ سال پیش، یک شب در روستایمان عروسی بود. من ۵ خانم توریست خارجی را به آن عروسی بردم. پسربچهای شیطنت کرده بود و لباس زنان عشایر را به تن کرده بود و میرقصید. دیدم توریستها شروع به عکس گرفتن کردند! فهمیدم که خوششان آمده. با خود گفتم چرا توریستها را پیش عشایر واقعی که در کوههای اطراف ساکن بودند نبرم؟ از فردا توریستها را به دیدن عشایر خمسه داراب که در نزدیکی بوانات اتراق کرده بودند بردم. اینجوری شد که الآن نماینده ۲ میلیون عشایر در ایران هستم.
شما خودتان هم الآن کشاورزی و دامداری میکنید یا فقط مدیریت اقامتگاه را بر عهده دارید؟
من هنوز هم کشاورزی میکنم هم دامداری. من بهترین کشاورز ایران شدم. از ۵۰۰ متری میتوانم مشکل درختانم را تشخیص بدهم چون عاشق کارم هستم. درست است که الآن ماشین چند صدمیلیونی که سازمان گردشگری برای من خریده را سوار میشوم ولی این باعث نشده که خودم را گم بکنم. من افتخارم زمانی است که همراه گلّهام به کوه میروم.
عباس برزگر در حال دامداری
در کارآفرینی ایجاد و حفظ ارتباط و تعامل با سایرین خیلی مهم است. شما هیچوقت این اهمیت را حس کردید؟ چگونه از این ارتباطات استفاده میکنید؟
من از تجربهٔ دوران دستفروشیم استفاده کردم. آن موقع وقتی میخواستم بساط خودم را پهن کنم، محیط اطرافم را آرام میکردم که مثلاً مبادا کسی به سد معبر شهرداری تماس بگیرد و بیایند از آنجا بلندم کنند. الآن هم از همان ترفند استفاده میکنم، اتوبوس مهمانان خارجیم را امروز درب یک مغازه نگه میدارم، فردا در مقابل یک مغازهٔ دیگر. وسایل مورد نیازم را از چندین جا تهیه میکنم. توریستها را یک روز به این روستا میبرم و یک روز به روستای کناری. سعی کردم منابع درآمدی را تقسیم کنم. بهقولمعروف یک سفرهای هست و دوست دارم همه از کنار آن نان بخورند. چون منطقهٔ بومی درگیر این کارشده من توانستم رشد کنم. امروز بیش از هزاران نفر از بچههای عشایر صنایعدستی درست میکنند و من محصولاتشان را به فروش میرسانم. من خودم را رئیس و صاحبکار آنها نمیدانم، تنها راه درآمدزایی را برای آنها بازکردهام. این معنای واقعی کارآفرینی است. در کشور ما بهاشتباه اینطور جاافتاده است که کارآفرینی یعنی اینکه به چند نفر حقوق بدهی. نه اینگونه نیست!
چه نواقصی در صنعت گردشگری ایران میبینید؟
ببینید اینجا اتوبوس گردشگران خارجی که از شیراز به مقصد تخت جمشید حرکت میکند، برای آنکه در ترافیک شهر مرودشت گیر نکند از جادهٔ کمربندی مستقیم به تخت جمشید رفته و مجدداً به شیراز بازمیگردد. در کشور ما به این کار صنعت گردشگری میگویند؛ اما من در اروپا یاد گرفتم به این کار صنعت گردشگری نمیگویند؛ به این کار میگویند جابهجایی مفتی توریست! صنعت گردشگری آن است که این اتوبوس از شهر مرودشت رد بشود و در ترافیک آن گیر کند تا مسافر آن برود آب بخرد؛ برود ماست بخرد، بیسکوئیت و حتی لباس محلی و لباس عشایر بخرد. به آن پولی که مسافر در آن شهر خرج میکند میگویند صنعت گردشگری! نه آن پولی که مسافر به هتل میدهد و بعد سری به جاذبه گردشگری شهر میزند و بعد هم به کشور خودش برگردد. ما باید مراحلی را فراهم کنیم که طی آن مسافر با مردم محلی و بازارچههای سنتی آشنا بشود و پول خرج کند.
برای گسترش کار خود از چه منابع مالی استفاده کردید؟
من برای گسترش فعالیتها، از پولی که خودکار ذرهذره تولید کرد استفاده کردم. من هیچوقت ننشستم پولهایم را بشمارم.
با اینکه تا الآن برای گسترش و توسعهٔ کار چندین میلیارد سرمایهگذاری کردم، شش ماه از دخل خودم عقب هستم. همیشه در منزل ما استرس پول وجود دارد. ما همیشه در حال کار و توسعه هستیم؛ این چک که پاس شد کار بعدی را آغاز میکنم.
بسیاری از مردم خیال میکنند برای انجام کار باید صبر کنند تا پولش از راه برسد و «اگه شد شد، نشد نشد» میکنند! من بهمحض اینکه پولی به دستم رسید میروم چند رأس گاو میخرم. چک خرید گاوها که پاس شد سریع به سراغ یک چیز دیگر میروم. من اینجوری صاحب زندگی شدم.
اگر به گذشته برگردید، چهکارهایی را دیگر انجام نمیدهید؟
اگر به سالهای قبل برگردم دیگر به امید بانک و دولت نمینشینم! وقتهایی که برای گرفتن وام از دولت و مسئولین گذاشتم را دیگر هدر نمیدهم. این وقتها را برای تولید و دامداری صرف میکنم.
چه برنامهای برای آینده دارید؟
الآن ظرفیت اقامتی کسبوکار من ۲۰۰ نفر است. ۱۰۰ نفر در مزرعه و ۱۰۰ نفر در منطقه عشایر. ولی این ۲۰۰ نفر باید به ۲۰۰۰ نفر افزایش پیدا کند. این هدف فعلی من است و برای رسیدن به آن از پولی که خود این اقامتگاهها تولید میکنند استفاده میکنم. من خیال میکردم گردشگری آخری دارد! متوجه شدم که برای این صنعت هیچ آخری قابلتصور نیست. هر چه در آن غرق شوید میبینید که بزرگتر از چیزی بوده که فکر میکردید. هرروز در آن نوآوری وجود دارد.
و حرف آخر؟
حرف آخر اینکه دوست دارم به همه بهخصوص کسانی که فکر میکنند یکهو به اینجا رسیدم بگویم: «نابرده رنج گنج میسر نمیشود.»